رد شدن به محتوای اصلی

صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند

ارد بزرگ میگوید: صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است! حال آنکه هدف آدمی از زیستن، و درک زوایای پنهان دانش است. به جای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد


کردارهای همراه با آز و نیاز [نه آز]، که رد پای آن را در تاریخ ایران به آسانی میتوانیم بیابیم، در باور ایرانیان از گونه کردارهای اهریمنانه به شمار میروند. انسان آزورز، با بهره گیری از ویژگیهای فرهمندانه ی ظاهری، با گردآوری نیرو، ناخویشتنداری و خشم اهریمنی خود را بر سر نیروهای کمینه طبیعت فرو میریزد. نیازورز نیز، همچون آزورز خشمی در درون خود دارد، اما از داشتن ویژگیهای برون گرایانه محروم است، ازین رو بیکنشانه، خشم را به درون خویش فرومیفکند تا بنیانهای درون را نابود سازد. او از زیستن در گیتی رنج میبرد، زیرا چنانچه بخواهد پای در جایگاه هستومندان و زندگی باوران بگذارد، وادار میشود بی کنشی گذشته را به کناری نهد. و این برابرست با زایایی در هر درنگ و درگیر شدن با کوچک و بزرگ پیشامدهای زندگی که صوفی، نه مرد آنست که با غمش برآید. او استاد تفسیرهای "به وارون" است. به او میگویند "غنیمت شمار این یک دم عمر را" و او تعبیر میکند، که رویدادهای جهان را به کنار بنه و در خود فرو رو. او می اندیشد اگر غذا نخورد و کنش جنسی اش را با واکنشی به تناسب آرام نگرداند، آنگاه "نیاز" از بین میرود. درینجاست که فردوسی وخشور به زبان می آید و میگوید:

{ ز پرهیز هم کس نجست از نیاز }

[تو را ای صوفی پند میدهم که نیاز، همچو آز، از درون میجوشد. اگر نخوری و نخوابی و نزیوی، گرد اینکه نیاز از میان نرفته است، آن را هم تشنه تر ساخته ای]. گفته ی فردوسی، گزاره ای کانتی نیست، مینه آن از درون فرهنگ ایران میجوشد . نمونه:
نه چندان بخور کز دهانت برآید / نه چندان کز ضعف جانت بر آید (سعدی)
آزورزی و نیازورزی هر دو زاده ی مرگند، هر دو تشنه اند. و این تشنگی به وارون آنچه که خواجه نصیر میپندارد تنها با میانه روی در این دو، سیراب نمیشود.بلکه باید غریزه ای دیگر را به کنش انداخت. غریزه ای که با مرگ و نازندگی همستار باشد. و آن غریزه ی زندگیست که شادی از آن میتراود.
از آن دو مینو که در آغاز در اندیشه پدیدار شدند، یکی زندگیست و دیگری نازندگی (گاتاهای اشو زرتشت)
در سه هزارساله ی سوم آفرینش [گمیزش]، با آمیخته شدن نیکی و بدی است که آدمیان به باشندگی رسیدند. ازینروست که غریزه ی مرگ و زندگی تا همیشه در آدمی به جنگ ایستاده اند، تا رستخیز که باز این دو از هم جدایی میگیرند؛ در اساطیر تنها از کیخسرو نام برده شده که توانست با ویچارشن (جدایی،گزارش) نیکی و بدی [زندگی و نازندگی]، بی رستخیز، زنده به مینو رود. زیرا تنها در مینو است که بدی و نیکی، زندگی و نازندگی، در حالت مینویی و جدا از هم زیست میکنند..
غریزه ی زندگی، مرگ را میزداید، جان را استوار میگرداند و روان را پالایش میدهد. زیستن در گیتی و رنج کشیدن در آن، پایستگی جان را در پی می آورد و تندرستی میبخشد. غریزه ی زندگی، اهرمهای غریزه ی مرگ [چون خشم و ویرانگری و میل جنسی] را از چنگ او میستاند و با والایش آن، "هنر" را پدید می آورد. موسیقی، دبیره نگاری، نگارگری و ..... همچنین هنر زیستن، هنر عشق ورزیدن، هنر نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری و چه بسا "هنر رندی" از دیدگاه حافظ، همه و همه والایش همان غرایز ساده و نخستین آدمی اند. با این تفاوت که این بار ابزاری در دست غریزه ی زندگی اند.
و اما صوفی که رنج، از دیدگاه او سخت ترین سهش ها [حس] است. نه اینکه درد و رنج به خودی خود از توانِشِ او فراتر باشد، درد و رنجی که او میکشد هرگز از درد و رنج دیگران بیشی نمیگیرد و چه بسا کمتر هم هست؛ اما، در وی، سامانه ی تحمل کردن و به سفت جان کشیدنِ درد، ضعیف است.

زیرا هرگز با رنج خو نگرفته است و عادت به درد کشیدن ندارد. زیرا به درد آمدن اندام و روان از آفرینش و کار و سختی زاده میشوند، که او با آن بیگانه است. صوفی، در حقیقت با گزیدن "نازندگی" نیروی جان و روان خویش را میکاهد و هرچه درین روند پیش میرود، دردهایی را که در گذشته میتوانست تحمل کند، اکنون برای وی گزنده تر و کشنده ترند.
اما او در دگرگونیها، کرانِگی میگزیند، دگرگونیها عبارتند از زایش و مرگ پدیده ها، که بی هر کدام دیگری معنای خود را از دست میدهد.... آنها زیستندگان در این جهان نیستند.
به همین شوند نیچه، جنگ را میستاید. جنگ، آدمی را به توانِش سختیها وادار ساخته و از پدید آمدن روان و جانی بیمار جلوگیری میکند. جنگ و سختی از پس خود ابرمردان را برجای میگذارد. در جنگهاست که صوفیان میانجیگری را به کرانجی خواهی دگرگون میکنند.



مسعود اسپنتمان
انجمن گل سرخ
http://30min.mastertopforum.net/-vt348.html

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کتاب نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان

نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان گردآوری و پیشگفتار : شقایق شاهی پیشگفتار : سلام بی پایان خدمت همه هم وطنان تقدیم میکنم. مدتها بود به میتینگ افغان سر نزده بودم رفتم تا ببینم چه گفتگوهای بین دوستان برقرار است که با نوشته علی احمد قندهاری ( که شخصا فکر می کنم ایشان همان دکتر سید خلیل الله هاشمیان باشد ) برخوردم . نکته جالب و اندوهناک گپ ایشان و مصداقی که برای آن آورده بودند یعنی سخنان آقای دکتر سید خلیل الله هاشمیان ! سرشار از ناسزا و دشنام نسبت به آدمهای مهم و نام آشنایی همانند ارد بزرگ و احمد شاه مسعود بود . تا جائیکه به یاد دارم احمدشاه مسعود هیچ گاه در مورد تغییر نام افغانستان نظر آشکاری نداده اند اما بنا بر دانش و خرد خود نام سخیف افغان ، که مال قبیله پشتون را شاید نمی پذیرفت . در مورد دانشمند دوراندیش ایرانی و دوست احمدشاه مسعود یعنی ارد بزرگ هم به همین ترتیب ، جای به خاطر ندارم که گفته ایی ، چیزی در مورد تغییر نام افغانستان داشته باشند . البته ایشان به نام قاره آسیا بر مناطقی که در حوزه

آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت . فردریش نیچه

سخن بزرگان از رادیو پیام / دوازدهم چراغ مایه دفع تاریکی است ، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است ، که از آن دوری باید جست .فردوسی خردمند * * * * * آنکه تخم بدی را می فشاند ، بدون شک همۀ محصول آن را درو می کند . دموستن * * * * * آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت . فردریش نیچه * * * * * طول کشیدن معالجه را دو سبب خواهد بود : نادانی پزشک ، یا نافرمانی بیمار . زکریای رازی * * * * * کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی انسانهای فرهمند . ارد بزرگ * * * * * دو گوش داریم و فقط یک زبان، برای اینکه بیشتر بشنویم و کمتر بگوییم . دیوژن * * * * * گذشت زمان آدمی را پیر نمی سازد، بلکه ترک آرمانها و کمال مطلوبهاست که ما را فرتوت و افتاده می کند . دوگلاس مک آرتور * * * * * خوشبختی مانند پروانه ای است ، اگر او را دنبال کنید از شما فرار می کند ولی اگر آرام بنشینید روی سر شما خواهد نشست . داوید هیوم * * * * * آن که بر فراز بلندترین کوه رفته باشد ؛ خنده می زند بر همهء نمایش های غمناک و جدی بودن های غمناک . فردر

ارتفاع

آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ ارتفاع بالای برکه ها، بالای دره ها کوهها ، جنگلها، دریاها ،ابرها بالای خورشید بالای مرزها، ستاره ها، ای روح من با چابکی عبور کن و همانند شناگری ماهر که امواج را نمی فهمد شادی کنان عبور کن از عظمتی عمیق با لذتی وسیع پرواز کن دوراز بخارهای بیمارگون و خود را در هوایی زیبا زلال ساز و بنوش همانند شرابی ناب و الهی آتش روشنی را که میدرخشد در فضاهای صاف و پاک در ورای همه ی دردها و غمها خوشبخت آنیست که بتواند با بالهایی قوی بسوی دشتهای روشن و آرام پرواز کند خوشبخت آنیست که افکارش همانند غزلاغ بطرف آسمانها ازادانه پروازکند بالهایش را بروی زندگی بگستراند وبی درنگ بفهمد زبان گلها و اشیا صامت را بودلر ترجمه : شکوهه عمرانی ژنو / سوییس http://chokouh.tk